اغلب کسبوکارهای نوپا استارتاپ (Startup) نیستند. در واقع راههای زیادی برای راهاندازی یک کسبوکار تازه وجود دارد که تنها یکی از آنها راهاندازی استارتاپ است. نگاهی به آمارهای ایالات متحده نشان میدهد که در این کشور سالانه 3 میلیون کسبوکار نوپا راهاندازی میشود؛ که تنها 20 هزار مورد از آنها توسط سرمایهگذاران سیلیکون ولی (Silicon Valley) به عنوان استارتاپ شناخته میشود. در این نوشته میخواهیم درباره تفاوت استارتاپ با سایر کسبوکارهای نوپا نکاتی را شرح داده و اهمیت این موضوع را بررسی کنیم.
همچنین این نوشته به شکل تخصصی به تعریف استارتاپ و ویژگیهای آن نمیپردازد. بنابراین اگر به دنبال شناخت دقیقتر ماهیت استارتاپها هستید؛ مطالعه مقاله «استارتاپ چیست، چه ویژگیهایی دارد و چگونه کار میکند؟» مفید خواهد بود.
تفاوتهای استارتاپ با سایر کسبوکارها
اجازه بدهید که این بخش را با یک مثال ملموس آغاز کنیم. در سیلیکون ولی، سرمایهگذاران خطرپذیر (venture capitalist)، دیدگاهی خاص برای شناسایی استارتاپها و سرمایهگذاری روی آن دارند؛ که با ذهنیت عموم کارآفرینان تفاوتهایی دارد. در ظاهر بهنظر میرسد مهمترین وظیفه یک سرمایهگذار خطرپذیر، یافتن سریعتر استارتاپهای خوب و رد کردن استارتاپهای بد در مقایسه با رقبا است. ولی در واقعیت چنین نیست. در واقعیت و بهطور معمول، بهترین صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر، در موضوع از دست دادن سرمایه، وضعیت بدتری نسبت به صندوقهای سرمایهگذاری متوسط دارند.
به عبارت دیگر صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر موفق، آنهایی هستند که در نوع متفاوتی از شرکتهای نوپا سرمایهگذاری میکنند. آنها در شکلی از کسبوکار سرمایهگذاری میکنند که احتمال شکست کامل آن بسیار زیاد است؛ اما در صورت موفقیت، توانایی شکل دادن کسبوکارهای بزرگ و در نتیجه سودهای بسیار بزرگ را دارد. سرمایهگذاران دره سیلیکون به دنبال کسبوکارهایی با سودآوری قابل اعتماد، بنیانگذاران میلیونر و دارای رشد تدریجی و ثابت نیستند. آنها به دنبال کسبوکارهایی هستند که برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ، حتی حاضر به مرگ باشند. این رویکرد به این واقعیت اشاره دارد که ایجاد ارزشهای عظیم مادی و معنوی توسط یک کسبوکار، در صورتی واقعا امکانپذیر میشود که آن کسبوکار به روشی کار کند که در بسیاری از مدلهای کسبوکار معمول، به هیچ عنوان پذیرفته شده نیست. به این مدل کسبوکار نوآورانه استارتاپ میگویند.
در ادامه میخواهیم چند تفاوت اساسی استارتاپ را با کسبوکارهای معمول شرح دهیم.
مقیاسپذیری و نوآوری
کلیدیترین تفاوت استارتاپ با کسبوکارهای معمول، تمایل به رشدهای گسترده در زمان کوتاه است. از این ویژگی در دنیای استارتاپی به عنوان مقیاسپذیری (Scalability) نام برده میشود. در واقع بنیانگذاران استارتاپ با این نگاه که ایده آنها قابلیت برهم زدن نظم فعلی بازار و ایجاد نظمی جدید را دارد؛ پای به میدان مبارزه میگذارند. آنها برعکس کسبوکارهای کوچک سنتی به دنبال حفظ یک بازار کوچک، به کمک یک تیم کوچک، در بلندمدت نیستند. یک بنیانگذار استارتاپی به اینکه رئیس خودش باشد قانع نیست. او میخواهد جهان را تصاحب کند. او معتقد است که ایده بزرگ بعدی را یافته و به کمک آن میتواند کسبوکاری مقیاسپذیر را شکل دهد. در حالی که در اغلب کسبوکارهای نوپای سنتی، صاحبان مشاغل با این ایده آغاز به کار میکنند که رئیس خود بوده و سهمی از بازار محلی را در اختیار داشته باشند.
بر اساس این الگو، کسبوکارهای کوچکی مانند سالن آرایش، لباسشویی، لولهکشی، خدمات الکتریکی، فروشگاه مواد غذایی، آژانس تبلیغاتی و… که سهم آنها در اقتصاد محلی از مقدار مشخصی فراتر نمیرود؛ نمیتوانند به عنوان استارتاپ شناخته شوند. این موضوع فارغ از خوب یا بد بودن، نشاندهنده انگیزههای متفاوت این دو شکل از کسبوکار است.
از آنجایی که امکان مقیاسپذیر شدن با گسترش فناوری اطلاعات و ارتباطات (ICT) و در نتیجه دسترسی هرچه بیشتر به بازارهای گستردهتر و همچنین با توسعه فناوریهای نوآورانه با قدرت تغییر روش رفع نیازهای بشری، افزایش چشمگیری یافته است؛ میتوان تا حدود زیادی پذیرفت که لازمه مقیاسپذیری، نوآورانه و فناوریمحور بودن ایده کسبوکار نوپا است. در واقع این تفاوت استارتاپی مانند گوگل (در آغاز فعالیت) با یک سالن آرایش (حتی سالنهای آرایش زنجیرهای در سراسر جهان) است.
اهداف نهایی
دیگر تفاوت استارتاپ با سایر کسبوکارهای نوپا، هدف نهایی از راهاندازی آنها است. به عنوان مثال وقتی یک کسبوکار کوچک را آغاز میکنید (مثل راهاندازی یک کافه یا رستوران)؛ بهطور معمول قصد دارید آن را به مدت زیادی ادامه داده و سپس (مثلا هنگام بازنشستگی) آن را به یکی از اعضای خانواده یا یک خریدار علاقمند منتقل کنید. بنابراین تا فرارسیدن آن زمان، هدف شما ساده است. ادامه کار و کسب سود معقول.
در مقابل هدف نهایی از استارتاپها بسیار متفاوت است. استارتاپها را باید یک سازمان موقتی دانست؛ که در جستجوی یک مدل تجاری نوآورانه، تکرارپذیر و مقیاسپذیر هستند. آنها ممکن است در طول حیات خود برای رسیدن به اهداف مدنظر، بارها مدل تجاری خود را تغییر دهند. اما پس از پایان یافتن یک دوره موقت، آنها دیگر استارتاپ نیستند. چراکه یا شکست خورده و منحل شدهاند؛ و یا از طریق فروش به یک کسبوکار بزرگتر یا وارد شدن به بورس اوراق بهادار، تبدیل به یک کسبوکار بالغ شدهاند.
نوع سرمایهگذاری
«سرمایه خطرپذیر مثل سوخت موشک است. اگر به دنبال ساخت موشک هستید؛ پس به آن نیاز دارید. در غیر این صورت ممکن است منفجر شوید.»
این جمله به دیگر تفاوت استارتاپ و کسبوکارهای نوپا اشاره دارد. در واقع روش تامین بودجه و هدف از تامین بودجه در استارتاپها با سایر کسبوکارهای نوپا متفاوت است. تامین بودجه در استارتاپها بر اساس دورهای سرمایهگذاری (برای آشنایی با این دورها، مطالعه این مقاله را از دست ندهید.) و با اهداف بسیار بلندپروازانه انجام میشود. همین ویژگی موجب افزایش ریسک سرمایهگذاری شده و تنها سرمایهگذاران خطرپذیر هستند که وارد چنین بازی هیجانانگیز و البته خطرناکی میشوند. در واقع سرمایهگذاران خطرپذیر، استارتاپها را مانند موشکی آماده پرواز میبینند؛ که منتظر دریافت سوخت هستند. در مقابل این شکل از سرمایهگذاری نیز، استارتاپها بخشی از سهام کسبوکار خود را به سرمایهگذار میدهند.
این در حالی است که در سایر کسبوکارهای نوپا، بنیانگذاران معمولا نیازی به دریافت سرمایه خطرپذیر ندارند و بهسختی حاضر به فروش سهام خود هستند؛ چراکه مدل کسبوکار آنها بر مبنای رشدهای تدریجی و مطمئن است. بنابراین داشتن سرمایه زیاد و هزینه کردن آن در مدتزمان کم، از آنجا که آنها را به موشک تبدیل نمیکند؛ برایشان جذاب نیست. بر همین اساس روشهای تامین سرمایه در این کسبوکارها معمولا از طریق دریافت وامهای بانکی، پسانداز شخصی، دریافت اعتبار، تامین مالی بر اساس داراییهای موجود و روشهای مشابه انجام میشود. البته این نکته را هم باید در نظر داشت که سرمایهگذاران ریسکپذیر هم تمایلی به سرمایهگذاری روی کسبوکارهای غیراستارتاپی ندارند؛ چراکه اهداف بلندپروازانه آنها را پوشش نمیدهد.
ریسکپذیری
راهاندازی هر کسبوکاری با هر ابعاد و اندازهای، نیازمند پذیرفتن میزان مشخصی از ریسک است. با این وجود وقتی نوبت به راهاندازی استارتاپ میرسد؛ مطمئنا میزان ریسک موجود، بسیار بیشتر است.
لازمه مقیاسپذیر شدن یک کسبوکار، ورود به بخشهای ناشناخته بازار، پیشگام بودن در ابداع محصولات یا خدمات جدید و حتی ایجاد نیازهای تازه و ساخت بازار برای آنها است. همین ویژگیها به راحتی ریسک و هزینه راهاندازی و رشد یک استارتاپ را بالا میبرد.
البته همانطور که گفتیم مشاغل نوپا نیز سطحی از ریسک را میپذیرند. بر اساس آمارها در ایالات متحده، 20 درصد از کسبوکارهای نوپا در سال اول فعالیت خود شکست میخورند. اما مزیت اصلی این مشاغل که موجب کاهش ریسک فعالیت آنها میشود؛ فعالیت در یک بازار از قبل تاسیس شده است. بر همین اساس مدل تجاری آنها کنترل شدهتر بوده و قابلیت کاهش ریسک بسیار بیشتری دارند. از سویی توجه به این نکته ضروری است که اگرچه در مدل تجاری استارتاپها نیز باید به دنبال کاهش ریسک بود؛ اما نباید نوآوری و مقیاسپذیری را فدای آن کرد.
اهمیت تشخیص کسبوکارهای استارتاپی از غیر استارتاپی
این موضوع میتواند از جهات مختلف و برای ذینفعان گوناگونی مهم باشد. یک سرمایهگذار خطرپذیر که تمایل به سرمایهگذاری در استارتاپها را دارد؛ باید بتواند ویژگیهای استارتاپی بودن را در یک کسبوکار تشخیص دهد. این توانایی در بهبود فرآیند سرمایهگذاری و انتخاب گزینههای بهتر به او کمک میکند. توجه به این نکته مهم است که استارتاپ به عنوان مدلی از راهاندازی کسبوکار، میتواند با سایر روشها همپوشانی زیادی داشته باشد. بنابراین در نهایت استارتاپیترین ایدهها نیز دارای بسیاری از ویژگیهای کسبوکارهای معمول بوده و بسیاری از کسبوکارهای معمول نیز دارای برخی ویژگیهای استارتاپی هستند. این موضوع میتواند موجب اخذ تصمیمات اشتباه در موضوع سرمایهگذاری شود.
از سوی دیگر برای بنیانگذاران کسبوکار بسیار مهم است که بدانند ایده کارآفرینانه آنها در قالب کدام مدل تجاری بهتر عمل خواهد کرد. این موضوع در روش اداره کسبوکار، انتظار بنیانگذار از این فعالیت، روش تامین سرمایه، میزان واگذاری سهام و… نقشی اساسی دارد.
استیو جابز (Steve Jobs) موسس شرکت اپل (Apple)، در ژانویه سال 2000 در مقالهای در فورچون (Fortune) میگوید:
«مشکل راهاندازی استارتاپ این نیست که افراد زیادی در تبوتاب انجام آن هستند. بلکه مشکل این است که بسیاری از مردم به استارتاپ خود پایبند نیستند. وقتی این افراد استارتاپ خود را به کسبوکارهای بزرگ میفروشند (حتی اگر به شکلی ناباورانه ثروتمند شده باشند.)؛ یکی از جالبترین تجربههای زندگی خود را از دست میدهند. آنها هرگز نمیتوانند ارزشهای خود را درک کرده و یا برای ثروت تازه یافته خود چشماندازی داشته باشند.»
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که ممکن است کسبوکارهایی با موضوع مشابه، به روش استارتاپی یا غیراستارتاپی فعالیت خود را آغاز کنند. به عنوان مثال اگر شما یک برنامهنویس آزادکار (Freelancer) هستید و به صورت پروژهای با مشتریان مختلف کار میکنید؛ این مدل استارتاپ نامیده نمیشود. در مقابل اگر به دنبال گسترش تیم خود بوده و بتوانید سرویسهایی ارائه دهید که این خدمت را مقیاسپذیر و قابل تکرار کند؛ احتمالا در حال تبدیل کردن مدل کسبوکار خود به یک استارتاپ هستید. بنابراین میتوان گفت بیش از آنکه موضوع فعالیت یک کسبوکار تعیینکننده استارتاپی بودن آن باشد؛ روش اجرای آن است که ساختار آن کسبوکار را مشخص میکند.